۱۳۹۳/۱۰/۰۹

یادداشت خواندنی مرد کانادایی درباره ایران عجب کشوری، چه مردمی و عجب چوگانی!

گری و سوزان وارنر کانادایی که برای شرکت در مسابقات بین المللی چوگان جام ریاست جمهوری به ایران آمده بودند، بعد از این مسابقات با درج مقاله ای از  ایران این چنین یاد کردند:


وقتی زنگ در خانه ما در کالیفرنیا به صدا در آمد، در را باز کرده و دیدم جورج دیل است که با صدای هنری خاص خود به من گفت: « گری، از ایران برایت مهمان آورده ام، می خواهم با آنها آشنا شوی.»

من از این دیدار ناگهانی خوشحال شدم. می توانستم زبان فارسی را که مدتها بود به آن صحبت نکرده بودم، در مکالمه با آنها تمرین کنم. دوستان ایرانی برای گپی دوستانه ودیدن جورج آمده بودند که نمایندگی چوگان درشمالغرب آمریکا را برعهده دارد، چون قراربودبه زودی کشور آنها میزبان هشتادوسومین دوره چوگان جام سفرا شود،که بازی محبوب من است.

دلم می خواست در این رقابت ها شرکت کنم و شک نداشتم که سوزان، همسرم،که معمولاً دراین رقابت ها مرا همراهی می کند، نیز از آن استقبال خواهد کرد.

چندهفته بعد، برغم آن که مجلس کشور ما ایران را از داشتن سفارت در اوتاوا منع کرده بود، ویزای خود راازطریق سفارت پاکستان در آمریکا گرفتیم و به سوی ایران راه افتادیم و عجب احساس خوبی داشتیم.

ما در راه رفتن به کشوری بودیم که خاستگاه ومهدچوگان است وفرهنگ، ادبیات و هنرهای تجسمی آن در 30 سال گذشته سرگرمی من بوده است.

البته، ترس ها ونگرانی هایی داشتیم: تمام آن اخبار ضد و نقیض از پیش نوشته دولت که به قصد راه انداختن جنگ علیه ایران از شیپور رسانه های عمومی و با برنامه ها و پروپاگانداهای دولت دربوق و کرنا می شد تاازایران یک دیو پلید سیاه بسازد، ما را نگران کرده بود. اما آن چه رسانه ها در شیپور و بوق و کرنا داشتند باآنچه من از ذات آرام و صلح طلب ایران مدرن و شخصیت تفرج طلب ایرانیان می شناختم بسیار متفاوت بود.

هرلحظه فکر می کردم، الان است که آمریکا یا اسرائیل اینجا را بمباران کنند!! البته به احتمال زیاد، اگرقدرتش را داشتند!!ساده بگویم، وزیر خارجه ما به عنوان نماینده کانادا در عرصه بین المللی باید عملکردی بسیار بهتر از این می داشت. حرفهای او درباره ایران دربهترین حالت از سرجهل ودر بدترین حالت از سرنوکری بیگانگان بود. ما می خواستیم ایران واقعی را با چشمان خود ببینیم، به دور از سانسورهای سیاسی.

برای همین هم یک دفعه چشم باز کردیم و دیدیم در تورنمنت چوگان هستیم، آن هم چه تورنمنتی،

بهترین تورنمنتی که تابه حال اجراشده است!!کمی مانده به ساعت1:30 دقیقه بامداد وپس ازپروازی طولانی وخسته کننده از ونکوور به فراکنفورت وازفرانکفورت به تهران رسیدیم. مردی خوش پوش و مرتب با تابلویی در دست که نام ما بر آن نوشته شده بود انتظار ما را می کشید تا ما را به لژ آرام و دلنشینی ببرد که میزهای آن با چای و کیک های کوچک زینت شده بود. چه صحنه ای بهتر از این برای دو مسافر خسته!!

آنچه در فرودگاه اصلاً با آن مواجه نشدیم، عطش بیمارگونه غربی ها برای به اصطلاح «امنیت» ـ یعنی پلیس اسلحه به دست، آژیرهای فراوان، اسکنرهای اشعه ایکس و دیگر پیشرفت های اخیر مزاحم در این زمینه بود. فقط این رفتار ایرانیان را با آنچه در فرودگاه های کشور ما رخ می دهد یا حتی با رفتار توهین آمیزی که درمرزهای آمریکا با آن مواجه می شویم مقایسه کنید؟؟!!

با گذشت چند روز از آغاز ورودمان، دریافتیم درست بر خلاف آن چه رسانه های غربی سعی در تبلیغ آن دارند، ایران کشوری امن، مهمان نواز و واقعاً زیباست!! خیابانها پر بود از شهروندان سالم نرمالی که شاد و آزاد در تکاپو بودند. خانواده ها در بلوارها به گردش رفته بودند. مسلمان، مسیحی، یهودی و زرتشتی، همه وهمه، درصلح کامل در کنار هم زندگی می کردند. درکل مسیر 1500 کیلومتری که ما در ایران طی کردیم، حتی یک آدم فناتیک یا غیرنرمال ندیدیم که نگاهی خشمگین، وحشیانه و کینه توز، چون تروریست ها داشته باشد. رسانه های دنیای ما، تا کجا به بیراهه رفته اند؟!!!!

هر جا رفتیم، همه با میهمان نوازی و لبخندی همیشه گرم، از ما پذیرایی کردند، میزبانان ایرانی ما، تک تک آرزوهای ما را جامه عمل پوشاندند.همانطور که انتظار داشتم، تورنمنت فدراسیون بین المللی چوگان در ایران، رخداد عظیمی بود.

تمام رسانه ها درباره آن نوشتند: سی ان ان، ان بی سی، روزنامه های محلی و حتی مستندسازان غیرحرفه ای. فلاش دوربین ها و مصاحبه های مکرر با تلویزیونهای محلی باعث شد تک تک ما فکر کنیم چهره سرشناس ومشهور(برادپیت وآنجلینا جولی)بین المللی هستیم که به تعطیلات رفته است.

هر جاازجلسه ملاقاتی خارج یا از ماشین پیاده می شدیم، رسانه ها برای ضبط تک تک حرکات ما حاضر بودند. ظاهراً ما ارزش خبری بسیار زیادی داشتیم.

میزبان ما را در بهترین هتل ها اسکان داد و هر روز ناهار و شام با غذاهای خوشمزه و مشهور ایرانی از ما پذیرایی کرد: زرشک پلو با مرغ، چلوکباب، سس انار، کته، خیار ایرانی، طالبی شیرین ایرانی و غیره. من در غذا خوردن بسیار وسواسی هستم، اما راهنمای ما به من گفت که خیالم آسوده باشد: در ایران هیچ ماده غذایی دستکاری شده ژنتیکی وجود ندارد.

چند نفری از ما که زودتر به تهران رسیده بودیم، این شانس را داشتیم که در اقامتگاه فرحبخش خانواده ایلخانی زاده استراحت کنیم و در بازیهای تمرینی که برای ما تدارک دیده بودند، شرکت کنیم و در مسیرهای سنگفرشی که درختان بلند بر آن سایه افکنده بودند،قدم بزنیم. آن روز احساس می کردم شاهزاده ای هستم که تمام اسبهای مرا آماده و زین کرده اند و منتظرند به سواری برویم.

روز جمعه، بازی زنان سوارکار ماهر ایرانی و دو خواهر انگلیسی را تماشا کردیم، که همگی با حجاب واعتماد به نفس کامل در رقابت ها شرکت کرده بودند. روز بعد، یعنی شنبه، شش تیم با یکدیگر بازی کردند تا تیم های شرکت کننده در مسابقات فینال آخر هفته تعیین شوند. به ما که مهمان بودیم، اسبهای اصیل و تربرد و مخلوط با نژاد ترکمن دادند، اسبهایی سریع، چابک و باهوش و در عین حال سرسخت و قوی.

بازی چوگان در ایران ذهن مرا بسیار باز کرد. برای من به مثابه عبوری کوتاه از گذر هزاران سال تمدن چوگان بود. حتی قدیمی ترین چوگان های رایج در غرب، در مقایسه با قدمت چوگان ایران به نوزادی شیرخواره می ماند.

ما از تخت کهن جمشید، مقبره کوروش، قصرهای آینه کاری شده، و بازارهایی که منظره، نوای آهنگین و عطر آنها ما را به سرگیجه می انداخت، بازدید کردیم. اتوبوس های مسافری کلاس بالا در طول سفر ما را خنک و آسوده نگاه داشتند، در حالی که از پنجره آنها نظاره گر مناظر زیبای طبیعت ایران بودیم.

میزبانان ما، حمزه و سیامک ایلخانی زاده و همسران با سلیقه و باوقارشان، با ما،که یک گروه خارجی بودیم، به گونه ای رفتار کردند که این سفر، بهترین سفر عمرمان شد. مهمان نوازی ایرانی فوق العاده آنها با رشته های دوستی، ما را به خانواده چوگانی بزرگ، مستعد و ازنظر بین المللی رو به رشد ایران پیوند داد. با کوله باری از هدایایی به رسم یادبود، قلبهایی آکنده از خاطراتی فوق العاده و بالاتر ازهمه، دوستی هایی که تا پایان عمر پاینده خواهد ماند، ایران را ترک کردیم.عجب کشوری است ایران! چه مردمی دارد ایران!و… عجب بازی چوگانی داشتیم در ایران!

مسابقات بین المللی چوگان جام سفرا، نیمه دوم خرداد ماه در دو قسمت مردان و زنان در تهران برگزار شد.

در این مسابقه ها، تیم هایی ازفرانسه، کانادا،آرژانتین،آمریکا، مکزیک، استرالیا، پاکستان و عمان به همراه ایران در دو قسمت زنان و مردان شرکت داشتند.

این فیلم در سایت ان بی سی نیوز:

۱۳۹۳/۱۰/۰۳

در باره بابانوئل یا “SANTA CLAUS”

داستان هاي زيادي درباره اين كه بابانوئل (سنتا کلاوز) كيست، وجود دارد. بابا نوئل در حقیقت اشاره به نام یکی از کشیشان مسیحی به نام سن نیکولاس دارد که در قرن چهارم میلادی می‌زیست و از اهالی بیزانس و منطقه آناتولی در ترکیه فعلی بوده‌است. وی به خاطر کمک و دادن هدیه به فقرا شهرت داشت. جسد سنت نیکولاس در سواحل دریایی مدیترانه مدفون است و به علت مومیایی شدن طبیعی (به علت سرما) هنوز قسمتهایی از آن سالم مانده‌است. دانشمندان در سال ۲۰۰۳ موفق به باز سازی 
صورت وی از روی استخوانها شدند.

بابا نوئل که در زبان فارسی به کار برده می شود برگرفته از اصلاح فرانسوی ان پاپانوئل می باشد . پس از مهاجرت هلندیها به آمریکای شمالی به نام" سانتاکلاوز"  شهرت یافته است

بابانوئل یک شخصیت تاریخی و داستانی در فرهنگ عامیانه کشورهای غربی و مسیحی است. نام بابانوئل با جشن کریسمس آمیخته شده‌است. بابا نوئل عمدتاً یک پیرمرد چاق با ریش سفید بلند و لباس قرمز است که در روز کریسمس یا شب قبل از آن هدیه‌هایی را برای بچه‌ها می‌آورد.

معتقدند شب كريسمس ، پيرمردي با لباس و كلاهي قرمز با گوزن هايش از خانه چوبي اش پرواز مي كند و براي بچه ها، هديه هايي از راه دودكش خانه ها مي فرستد.خيلي از بچه ها شب سال نو آرزو مي كنند و منتظر مي مانند تا بابانوئل آرزوهايشان را برآورده كند.شايد به خاطر همين بود كه چند وقت پيش در خبرها شنيديم يك مدرسه ابتدايي به خاطر اين كه يكي از معلم ها در آن مدرسه به بچه ها گفته بود بابانوئل حقيقت ندارد، مجبور به عذرخواهي شد. خانواده هاي اين دانش آموزان اعتراض كرده و گفته بودند بچه ها به اميد و آرزو نياز دارند و باور كردن بابانوئل هيچ آسيبي به آنان نمي زند، پس مدرسه حق ندارد اميد را در آنان از بين ببرد. بابانوئل در سراسر جهان معروف است. در كشور غنا از جنگل مي آيد، در هاوايي سوار بر قايق مي آيد و در بعضي كشورها سوار بر سورتمه و از سرزمين هاي قطبي ، اسم هاي مختلفي هم دارد.

مي گويند «سن نيكلاس» مردي خجالتي بود و هميشه راهي پيدا مي كرد تا بدون اين كه ديده شود، هديه هايش را به مردم بدهد.

يك بار كه به ايتاليا رفته بود متوجه شد اشراف زاده اي كه فقير شده بود، هيچ پولي براي عروسي سه دخترش ندارد. او تصميم گرفت كه به اين خانواده كمك كند. دو شب، از پنجره دو كيسه سكه به داخل خانه آن ها انداخت اما شب سوم پنجره بسته بود و او مجبور شد از راه دودكشي كيسه سكه را به داخل خانه بيندازد. معروف است كه او هديه هايش را طوري از بالاي دودكش مي انداخت كه داخل جورابي كه براي خشك شدن كنار شومينه آويخته شده بود بيفتد. پس از درگذشت او، تعدادي از كشيشان هديه دادن به بچه ها را ادامه دادند و اين سنت حفظ شد.. 

به همين دليل هنگام كريسمس، در انتظار بابانوئل جوراب آويزان مي كنند.بابانوئل هر كه مي خواهد باشد؛ اميدواريم آرزوهاي همگی ما را برآورده كند.

 نسا ولایی 

۱۳۹۳/۱۰/۰۲

تاريخچه درخت کريسمس


مدت‌ها پیش از ظهور مسیحیت، گیاهان و درختان سبز معنای ویژه‌ای برای مردم در فصل زمستان داشته‌اند. همین‌طور که امروزه مردم خانه‌های خود را با درختان کاج و صنوبر تزیین می‌کنند، مردم باستان نیز شاخه‌های درختان را بر روی درب‌ها و پنجره‌های خانه‌های خود آویزان می‌کردند. در بسیاری از کشورها، مردم باور داشتند که این درختان سبز آن‌ها را از جادوگری، ارواح، ارواح شیطانی و بیماری‌ها دور نگه می‌دارد.

درخت صنوبر به طور سنتی در جشن‌های مسیحیان و کافران برای هزاران سال استفاده می‌شده‌است. کافران هنگام انقلاب زمستانی از این درختان برای تزیین خانه‌های خود استفاده می‌کردند. مسیحیان این درختان را نماد زندگی همیشگی با خدا می‌دانستند. هیچ‌گاه مشخص نشده‌است که این درختان برای نخستین بار برای کریسمس استفاده می‌شده‌اند. احتمال می‌رود که درختان کریسمس برای نخستین بار حدود ۱۰۰۰ سال پیش در شمال اروپا مورد استفاده قرار گرفته‌باشند. برخی بر این باورند که سنت بونیفاس درخت کریسمس را در سدهٔ هفتم میلادی ایجاد کرد. برخی نیز بر این باورند که قدمت درختان به سال ۱۵۰۰ میلادی در آلمان یا لتونی باز می‌گردد.
مصریان باستان رنگ سبز را نماد پیروزی زندگی بر مرگ می‌دانستند. آن‌ها برگ‌های سبز درختان خرما را در طول انقلاب زمستانی به خانه‌های خود می‌آوردند. مصریان باستان گیاهان را در مراسم مذهبی خود استفاده می‌کردند و درختان خرما را درختانی مقدس می‌پنداشتند. قدمت این درختان در مصر باستان به ۵۵۰۰ تا ۳۱۰۰ سال پیش از میلاد مسیح باز می‌گردد. این درختان منابع مهمی برای مصریان بودند؛ از میوه‌های آن‌ها تغذیه می‌کردند و از چوب آن‌ها به عنوان سرپناه استفاده می‌کردند.
مردم روم از درختان صنوبر برای تزیین نیایش‌گاه‌های خود استفاده می‌کردند. بت‌پرستان رومی جشن ساتورنالیا (جشن خدای زحل) را در ۱۷ دسامبر برگزار می‌کردند.

سنت درخت کريسمس، به آلمان قرن شانزدهم ميلادی و زمانی که مسيحيان، درختان تزيين شده را به خانه‌های خود آوردند، برمی‌گردد. همچنين در آن زمان عده‌ای هرم‌هايی از چوب می‌ساختند و آنرا با شاخه‌های درختان هميشه سبز و شمع تزيين می‌کردندبه تدريج رسم استفاده از درخت کريسمس در بخشهای ديگر اروپا نيز طرفدارانی پيدا کرد

در تزیین درختهای کریسمس اولیه، به جای مجسمه فرشته در نوک درخت، از فیگورهای پریهای کوچک- به نشانه ارواح مهربان- یا زنگوله و شیپر- که برای ترسانیدن ارواح شیطانی به کار میرفت- استفاده می‌شد.

درخت معمولا با اشیایی مثل سیب، آجیل و خرما تزیین می شده است. در قرن هجدهم میلاد، روشن کردن درخت توسط شمع‌ها آغاز شد و موقعی که برق اختراع شد، برق توانست به وسیله چراغ‌های کریسمس جایگزین شمع شود. امروزه، اشیاء مختلفی از جمله حلقه گل، زرورق و آبنبات عصایی بر روی درخت می‌گذارند. یک فرشته یا ستاره ممکن است در بالاترین قسمت باشد که نشان دهنده میزبان فرشتگان است یا فرشته فرشته بیت لحم از تولد حضرت عیسی است

در لهستان، درخت کریسمس با مجسمه های کوچک فرشته، طاووس و پرندگان دیگر و تعداد بسیار زیادی ستاره، پوشیده می‌شد. در سوئد، درخت را با تزیینات چوبی که با رنگهای درخشان رنگ آمیزی شده اند و فیگورهای کودک و حیوانات از جنس پوشال و کاه تزیین می‌کنند. دانمارکیها، از پرچمهای کوچک دانمارک و آویزهایی به شکل زنگوله، ستاره، قلب و دانه برف استفاده می‌کنند. مسیحیان ژاپنی بادبزنها و فانوسهای کوچک را ترجیح می‌دهند

تزیین درخت در اوکراین نیز بسیار جالب است، آنها حتما در تزیین درخت خود از عنکبوت و تار عنکبوت استفاده می‌کنند و آنرا خوش یمن می‌دانند، زیرا بنا بر یک افسانه قدیمی، زنی بی‌چیز که هیچ وسیله‌ای برای تزیین درخت و شاد کردن فرزندان خود نداشت، با غصه به خواب می‌رود و هنگام طلوع خورشید متوجه می‌شود که درخت کریسمس خانه اش با تار عنکبوت پوشیده شده است و این تارها با دمیدن خورشید به رشته های نقره مبدل شده‌اند.

افسانه‌های مختلفی دربارهٔ ایده‌پردازی درختان کریسمس وجود دارد. برخی بر این باورند که شکل مثلثی درخت صنوبر، نمادی از تثلیث مسیحیت است. افسانه‌ای دیگر ادعا می‌کند که سنت بونیفاس یک درخت بلوط را که کافران می‌پرستیدند، قطع‌کرد و درخت صنوبر را به عنوان نماد مسیحیت به مردم معرفی‌کرد. در سال بعد، همهٔ کافران آلمان مسیحی شدند و درخت صنوبر را برای جشنی به نام کریسمس که جایگزین انقلاب زمستانی شد، تزیین کردند. سپس، کریسمس گسترش پیدا کرد و با آویزان‌کردن زیورآلات و اسباب بازی‌های کودکان بر درخت این جشن، درخت آن به درخت امروزی کریسمس تبدیل‌شد

نسا ولایی