۱۳۹۴/۱۰/۰۷

چگونه به بهترین سرنوشت خود برسید؟


زندگی سفری به سوی مقصدی معلوم (سرنوشت) است. اگر نمی توانید نقشهء راه سرنوشت خود را بکشید، شما بزرگترین مانع در حرکت خود هستید. در این صورت، شبیه به ربات برنامه ریزی شده ای خواهید بود که برای تحقق قصدهای دیگران زندگی می کند.
همه زندگی تان بر اساس انتخاب های شما شکل گرفته است. سرنوشت شما مجموعه ای از همین انتخاب هاست. شما تنها دو حق انتخاب دارید: کمتر یا بیشتر.

در انتخاب اول، باید کمتر بخوانید، کمتر یاد بگیرید، کمتر فکر کنید، کمتر بفهمید، کمتر تولید کنید، کمتر بدست آورید و به طور کلی از لحاظ مادی و معنوی کمتر باشید و برای جامعه نیز کمتر مفید باشید.

در انتخاب دوم، بیشتر می خوانید، بیشتر یاد می گیرید، بیشتر فکر می کنید، بیشتر آگاه می شوید، بیشتر می فهمید، بیشتر تولید می کنید، بیشتر بدست می آورید؛ به طور کلی بیشتر می شوید و از لحاظ مادی و معنوی بیشتر به جامعه خود خدمت می کنید. شما می توانید انتخاب کنید که کمتر باشید یا بیشتر. زندگی مانند یک معادله متوازن است.

بیشتر ببخشید، بیشتر دریافت می کنید و کمتر بدهید، کمتر می گیرید. این قانون طبیعت است و گریزی از آن نیست. سرنوشت شما نیز اینگونه شکل می گیرد. برای رسیدن به سرنوشت بهتر و بهترینِ خود، باور کنید و امیدوار و منتظر باشید که به آن می رسید. شما نمی توانید بهترینِ خود را شبیه سازی کنید. نمی توانید خودِ بهترتان را تقلید کنید. شما تنها می توانید با بیشترین تلاشِ فردی، بهترینِ خود شوید. رسیدن به بهترین سرنوشت، نیاز به تلاش بسیار و دائمی دارد. باید نقشه راه سرنوشت خود را طراحی کنید.

بدون داشتن نقشه و تمرکز بر آن خیلی زود دچار سرگردانی می شوید. بی هدفی و بی تفاوتی در زندگی بدترین جنایتی است که کسی می تواند برعلیه خود مرتکب شود. نتیجه آن، جز قربانی شدن برای اهداف دیگران نیست. به بهترینِ خود ایمان داشته باشید. ایمان، انگیزه ای قوی و حرکت دهنده به سمت سرنوشتِ بهتر شماست. زمان خود را با ملامت خانواده یا ناراحتی از شرایط هدر ندهید. بسیاری از افراد موفق جهان از شرایط خوبی برخوردار نبودند. بنیامین فرانکلین، آبراهام لینکلن و حتی ناپلئون .

از امروز حداکثر تلاش خود را به کار گیرید و حرکتی سریع را به سوی سرنوشت بهترتان شروع کنید. شما در درون خود می دانید چه می خواهید. همه مسائل ابتدا باید در درون شما، توسط افکاری که با آنها سرنوشت تان را می سازید، حل شوند. بزرگترین اشتباه این است که توانایی های خود را دست کم بگیرید. از یاد نبرید بهترین سرنوشت در مکانی دور منتظر شما نیست. سرنوشت شما در آنچه حالا در انجام آن هستید قرار دارد. دانه سرنوشت خود را با قدرت در فکرتان بکارید. دانه سرنوشت شما به آفتاب ایمان نیاز دارد. ایمانی که شما را به سرعت سوی بهترینِ خود (بهترین تقدیر) حرکت می دهد.

ترجمه : نسا ولایی 




۱۳۹۴/۰۹/۱۷

تاریخچه روز یادبود در کانادا

تقریبا از اول نوامبر در کانادا گلهای قرمز کاغذی یا پلاستیکی کوچکی (پاپی یا همان شقایق) که مردم روی سینه شان نصب کرده اند نظرتان را به خود جلب می کند. از مجری تلویزیون گرفته تا و کارکنان دانشگاه و مردم عادی کوچه و خیابان استفاده می کردند. 11 نوامبر روز یادبود فداکاری سربازان کشته شده (شهید)  در جنگ ها بخصوص جنگ های جهانی. چون جنگ جهانی اول رسما در ساعت یازدهم روز یازدهم ماه یازدهم سال 1918 تموم شد. بنابراین کانادا و چندین کشور دیگه روز یازده نوامبر هر سال رو به عنوان روز یادبود گرامی میدارن و به احترام این افراد راس ساعت یازده این روز دو دقیقه  سکوت میکنن.
  
اینکه هر کشوری در طی تاریخش جنگ هایی داشته و مردان و زنانی برای دفاع از خاک و مردم خود جان خود را گذاشته اند و هر جامعه ای روز و مراسماتی برای زنده نگه داشتن و تقدیر از ایشان دارد چیز تازه و عجیبی نیست. اما نکته  جالب این  است که این روز و این یادبود محدود به جنگ جهانی دوم و اول و این و آن نمی شود و بگونه ای تمام رشادت های تاریخ کشور و یک ملت را شامل می شود. 

 این یادبود تا حد زیادی مردمی است. "مردم" هم به معنای واقعی کلمه همه مردم را شامل می شود و مذهبی و غیرمذهبی، پیر و جوان، مهاجر و غیرمهاجر را شامل می شود. همین نصب گل های قرمز کاغذی روی لباس رسم فوق العاده زیبایی است که اثرش از هزار و یک نمایشگاه و رژه و برنامه تلویزیونی و دولتی بیشتر است. البته دولت هم مراسم خیلی محدود در پایتخت برگزار می کند، اما واقعا نه خرج چندانی برای این مراسمات می شود نه اینکه تلویزیون (که اینجا دولتی هم نیست) تمام وقت خودش را به این چیزها میدهد، در حد همان گل قرمز روی لباس مجری و شاید چند گزارش یا مصاحبه کوتاه با بازماندگان و سربازان قدیمی جنگی کانادا. خلاصه که هیچ وقت حس نکردم این روز را دولت کانادا پاس می دارد، و این گل های سرخ حتی گاه مهاجری را هم که تازه پا به این سرزمین گذاشته وسوسه می کند که یکی از آن ها را از جعبه کوچکی که جلوی در ورودی دانشکده گذاشته اند بردارد و در این یادبود دسته جمعی شرکت کند.

نسا ولایی