۱۳۹۳/۰۸/۰۷

وقتی برای دلتنگی در غربت

این تابستان که بیاید چهار سال تمام است که از ایران دور هستم. در این مدت آدم‌های زیادی دیده‌ام که کشورشان را ترک کرده‌اند، هرکدام به دلیلی و اکثراً برای رفاه بیشتر و آینده‌ای بهتر. پای صحبت ایرانی‌های مهاجر که بنشینی همه می‌گویند وضع‌شان در ایران خیلی بهتر بوده و مدام غر می‌زنند و غر می‌زنند و غر می‌زنند: ...چرا این‌جا هواش سرده؟ چرا مردمش انقدر تظاهر به ادب می‌کنن؟ چرا انقدر مالیات زیاده؟ چرا این شهر انقدر چینی داره؟!...
دلیل مهاجرت اکثر ایرانی‌ها هرچه باشد مسلماً پول و درآمد بیشتر نبوده... من مهاجرت کردم تا موقتاً از چیزهایی که دوست ندارم فاصله بگیرم. قبل از ترک ایران دو فهرست درست کردم از چیزهایی که می‌دانستم دلم برای‌شان تنگ خواهد شد و چیزهایی که عمراً اگر دلم برای‌شان تنگ بشود!

در صدر فهرست کوتاه دلتنگی‌ها مادر و برادر و اعضای خانواده و دوستانم قرار داشتند و در انتهای آن تمام آدم‌هایی که با آن‌ها به طور اتفاقی در و کوچه و خیابان سلام و علیک می‌کردم. در وسط‌های این فهرست اسم چند مکان بود مثل کافه شوکا، مثل تئاتر شهر، مثل نشر چشمه... فهرست دوم اما خیلی مفصل از کار درآمد، چهره‌های مشهور سیاسی، ماموران گمنام ادارجات مختلف و گشت‌های جوراجور، مجری‌های خنک و بی‌خودی خودمانی برنامه‌های صدا و سیما، علاقمندان به موتورسواری در پیاده‌رو، مهندس‌های جوراب سفید و همه‌ی آن‌هایی که در صف از من جلو می‌زدند در این فهرست جا داشتند.

همان موقع دوستی هشدار داد که بگذار دو ماه بگذرد دلت برای همان موتورسوارها هم تنگ خواهد شد. دو ماه گذشت و دلم تنگ نشد. گفت شش ماه بگذرد تنگ می‌شود، شش ماه گذشت و تنگ نشد. گفت یک سال... گذشت و تنگ نشد. گفت دو سال... نشد. سه سال... باز هم نشد. از اول هم می‌دانستم دلم برای هیچ موتورسواری توی پیاده رو تنگ نخواهد شد...

نشسته بودم توی اتاقم و مثل الان هاشور می‌زدم، صدای آواز فرهاد از اتاق دیگر می‌آمد که از بوی عید می‌گفت و بوی توپ و بوی مادربزرگ... بوهایی که برای من آشنا بودند و به تصویرهایی جان می‌دادند که مدت‌ها بود به آن‌ها فکر نکرده بودم...

در فهرست دلتنگی‌ها بوی آشنا را جا انداخته بودم... آن‌وقت بود که یک دل سیر گریه کردم...


پانویس:

توکا نیستانی (متولد ۱۳۳۹، شاهرود) معمار و کاریکاتوریست ایرانی است. توکا فرزند منوچهر نیستانی شاعر درگذشته و برادر مانا نیستانی کاریکاتوریست است. وی در سال ۱۳۶۶ از دانشگاه علم و صنعت ایران در رشتهٔ معماری فارغ‌التحصیل شده‌است. او فعالیت حرفه‌ای خود را از سال ۱۳۵۸ با هفته‌نامه «کتاب جمعه» به سردبیری احمد شاملو آغاز کرد. توکا سابقهٔ همکاری با بیش از ۵۰ نشریه را در کارنامه‌اش دارد و تابه‌حال ۲ بار به‌عنوان بهترین کارتونیست در جشنوارهٔ مطبوعات ایران انتخاب شده‌است.

توکا در سال ۱۳۸۹ از ایران رفت و در تورنتو، کانادا سکنی گزید. او در وبلاگ شخصی اش علت رفتنش را چنین توضیح داد:

"از زندگی مجرمانه خسته شده بودم... به چند پسر و دختر طراحی درس می‌دادم که مجاز نبود، برای طراحی از مدل زنده استفاده می‌کردم که مجاز نبود، سر کلاس صحبت‌هایی می‌کردم که مجاز نبود، بجای سریال‌های تلویزیون خودمان کانال‌هایی را تماشا می‌کردم که مجاز نبود، به موسیقی‌ای گوش می‌کردم که مجاز نبود، فیلم‌هایی را می‌دیدم و در خانه نگهداری می‌کردم که مجاز نبود، گاهی یواشکی سری به "فیس بوق" می‌زدم که مجاز نبود، در کامپیوترم کلی عکس از آدم‌های دوست‌داشتنی و زیبا داشتم که مجاز نبود، در مهمانی‌ها با غریبه‌هایی معاشرت می‌کردم که مجاز نبود، همه‌جا با صدای بلند می‌خندیدم که مجاز نبود، مواقعی که می‌بایست غمگین باشم شاد بودم که مجاز نبود، مواقعی که می‌بایست شاد باشم غمگین بودم که مجاز نبود، خوردن بعضی غذاها را دوست داشتم که مجاز نبود، نوشیدن پپسی را به دوغ ترجیح می‌دادم که مجاز نبود، کتاب‌ها و نویسنده‌های مورد علاقه‌ام هیچکدام مجاز نبود، در مجله‌ها و روزنامه‌هایی کار کرده بودم که مجاز نبود، به چیزهایی فکر می‌کردم که مجاز نبود، آرزوهایی داشتم که مجاز نبود و... درست است که هیچ‌وقت بابت این همه رفتار مجرمانه مجازات نشدم اما تضمینی وجود نداشت که روزی بابت تک‌تک آن‌ها مورد مؤاخذه قرار نگیرم و بدتر از همه فکر این‌که همیشه در حال ارتکاب جرم هستم و باید از دست قانون فرار کنم آزارم می‌داد"

ویکی پدیا فارسی 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر