۱۳۹۵/۰۳/۱۰

تفاوت رانندگی در ایران و کانادا

در کشور عزیزمان ایران گرفتن گواهینامه رانندگی آن قدر آسان است که تقر یبا مشکل چندان جدی ای در راه دوستداران رانندگی ایجاد نمی کند و بسیاری اول گواهینامه گرفته و بعد به مرور رانندگی یاد میگیرند! و یا بعد از سالها رانندگی کردن بدون گواهینامه یک روز تصمیم میگیرند که بروند گواهینامه بگیرند! اما در کانادا گواهینامه رانندگی یک دغدغه جدی برای مهاجرین ایرانی به شمار می آید به ويژه آنکه برای بعضی از کارها داشتن گواهینامه رانندگی از نظر کارفرما مزیت به حساب می آید. در بین استان های کانادا کبک و شهر مونترال دارای سخت ترین امتحان رانندگی است به نحوی که حدود 60 درصد در خواست کنندگان گواهینامه در اولین تلاش مردود می شوند و بسیاری از گرفتن گواهینامه پشیمان می شوند! گواهینامه همچنین در کانادا یکی از مدارک شناسایی بسیار مهم می باشد چرا که نام کامل، آدرس، عکس شما را داشته و یک مدرک رسمی به حساب می آید.  اما محیط و نحوه رانندگی و فرهنگ حاکم با آن تا حد زیادی با ایران متفاوت میباشد.


رانندگی در کانادا یک امر "جمعی" است ولی در ایران یک امر "فردی" تلقی می‌شود. رانندگی در ایران یعنی "می خواهم خودم را با خودرو به مقصدم برسانم". پس رانندگان دیگر، "رقیب" من هستند و من نباید از رقبا عقب بمانم. در کانادا  کسی از ترکیب نیش ترمز و گاز و بوق برای "راه گرفتن" استفاده نمیکند! در رانندگی ایرانی هر فضای خالی که پیدا شد، باید زودتر از دیگران آن را پر کنیم. چنین است که رانندگی ایرانی یعنی "چپاندن خودرو یا موتور در اولین فضایی که خالی می‌شود". اینکه روی خط طولی می‌رویم، فضا را برای دیگری تنگ می‌کنیم و چه مزاحمتی برای عابران یا رانندگان دیگر ایجاد می‌کنیم مهم نیست و حتی نزد برخی می‌توان از شانه خاکی سمت راست جاده برای فرار از ترافیک کمک گرفت. رانندگی به سبک ایرانی یعنی "رفتن از هر مسیر ممکن نه از مسیر تعیین شده"؛ درست مانند کودکی که در فضای حیاط منزلش که تعلق به خودش دارد ماشین بازی می‌کند و در هر لحظه به هر جهتی که خواست سر اسباب بازی اش را می‌چرخاند.

                                                                                             رانندگی در میدان توحید تهران 
اما وقتی در جامعه‌ای این نگرش به رانندگی حاکم باشد، که هر کس قبل از آنکه به رسیدن به مقصدش فکر کند به دنبال مشارکت در حرکت جمعی خودروها باشد، این نظم در همه جا خود را نشان می‌دهد. بنایراین کسی که می‌خواهد در بزرگراه به راست بپیچد از صدها متر جلوتر در مسیر تعیین شده قرار می‌گیرد و خالی بودن باند کناری، او را به قانون شکنی نمی‌کشاند. رانندگی ایرانی معنای خاص خود را دارد. این رانندگی خاص، اصطلاحات خاصی هم به دنبال آورده است که در کتابهای آموزش رانندگی اصلا" وجود ندارد؛ اصطلاحاتی مانند "راه گرفتن" و یا "رد کردن".

"راه گرفتن" یعنی جلوی دیگری را بگیر تا خودت بتوانی بروی. چه وقت راه را "می گیریم"؟ مثلا هنگام گردش به چپ در چهارراه. تا می‌توانیم وسیله نقلیه خود را جلوتر و جلوتر می‌بریم تا ماشین مقابل چاره‌ای جز راه دادن به ما نداشته باشد. "رد کردن" را هم وقتی به کار می‌بریم که خودرو خود را از فاصله بسیار نزدیک از کنار اتومبیل‌های دیگر یا پای یک عابر عبور می‌دهیم.
حالا تا اندازه‌ای معلوم می‌شود که چرا در کشور ما این مقدار تصادف رخ می‌دهد و چرا بیشترین کشته‌ها در میان عابران پیاده در ایران یا "سالمند" هستند و یا "کودک"؛ تا کسی حرکات شبه آکروباتیک بلد نباشد نمی‌تواند خود را از اتومبیل‌ها و موتورسیکلت‌هایی که چفت در چفت یکدیگر و با فاصله سانتیمتری و گاهی میلیمتری از کنار عابران می‌گذرند نجات دهد.تفاوت رانندگی ایرانی با رانندگی در آمریکای شمالی بی شباهت به تفاوت فوتبال آمریکایی و فوتبال معمولی نیست! ما در بسیاری موارد رانندگی نمی‌کنیم اسکی می‌کنیم، زیرا اصل در رانندگی ما بر توقف نکردن است مگر آنکه مانعی فیزیکی مقابلمان باشد.

اما در رانندگی کانادایی علایم و چراغ های راهنما حرف اول را میرند، حتی گاهی در زمستان به دلیل برف و توفان و قطع برق  چراغ های راهنمایی رانندگی از کار می افتند ، اما هرج و مرج و ترافیک ایجاد نمیشود نه کسی با بوق راه خودش را باز میکند و نه کار به فحش و درگیری و حضور پلیس می انجامد!  زیرا ماشین ها بر اساس قانون Stop all way رفتار می کنند. در این قانون رانندگی که در آمریکای شمالی وجود دارد ، یک تابلو STOP در هر چهار طرف یک چهارراه فرعی هست و ماشین ها موظف هستند از هر طرف که رسیدند بایستند و هر کسی که زودتر رسیده باشد بعد از 3 ثانیه از تقاطع عبور میکند. در مواقعی که چراغ های راهنمایی رانندگی به هر دلیل از کار بیافتند رانندگان خود به خود از این قانون استفاده می کنند و یکی یکی راه می گیرند!  

تجربه گردشگر کانادایی: آنچه در ایران شما را متعجب می کند

"احتمالا شنیدید که رانندگی در ایران چندان جالب نیست. انتظار نداشته باشید ماشین ها برای شما بایستند، حتی وقتی از خطوط عابر پیاده عبور می کنید. ماجرا این است که باید ماشین ها را مجبور کنید بایستند و اصلا نگران تصادف احتمالی نباشید. رانندگان ایرانی به خوبی از پدال ترمز استفاده می کنند."

البته اگرچه فرهنگ رانندگی در جامعه کانادایی نهادنیه شده است اما استفاده از تکنولوژی برای مانیتورینگ و جریمه افراد متخلف، جریمه های سنگین تا حد دادگاه و زندان هم در رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی در کانادا بی تاثیر نبوده است! اما متاسفانه در چندین تجربه شخصی و مشاهدات میدانی در مناطق ایرانی نشین تورنتو و ونکوور، گروه اندکی از هموطنان عزیزمان قوانین راهنمایی رانندگی کانادا را رعایت نمیکنند که واقعا جای تامل دارد! البته این موضوع خاص ایرانی ها نیست و اساسا برخی مهاجران فرهنگ بد رانندگی در کشورهای خودشان را به کانادا ارمغان می آورند !  

به این ویدیو توجه کنید! این خانم مسن همیشه از این چهارراه عبور می کند و هر بار همین صحنه ها تکرار میشوند. دوستی تصمیم گرفته است یک بار از عبور او و عکس العمل خودروها فیلمبرداری کند. بعضی از خودروها سه بار چراغ رو قرمز می بینند، ولی حتی یک بار هم که کسی برای راننده های جلویی بوق نمیزد! 





مطالب مرتبط:

کمی در مورد روزمرگی های یک ایرانی در تورنتو

به واسطه كاري كه در حال حاضر دارم در طول روز با افراد زيادي در ارتباط هستم و ميتونم بگم ٦٠ درصد اين افراد ايراني هستند و ٤٠ درصد هم از ملل مختلف دیگرميخوام يه كمي درباره درباره روزمر گيهام با این ٦٠ درصد صحبت كنم...
عده اي تا از راه ميرسند سريع و با استرس ميپرسن 

Are you Iranian?! 

وقتي جواب yes, I am ميشنون نفس عميقي ميكشند و شروع ميكنن به حال و احوال و فارسي حرف زدن و آخ جون لازم نيست بزور انگليسي حرف بزنيم و اين صحبتها...

افراد ديگه اي هم هستند كه با دماغهاي عملي نوك تيز، ابروهاي تتو شده سر بالا، لب پرتزي، موهاي بولوند شده با ريشه هاي در اومده سياه، كيف و كفش مايكل كورس كه اصلاً و ابداً مشخص نميكنه كه ايراني هستند نگاهي به اطراف ميكنن...اگر شك كردند كه ممكن ايراني در نزديكيشون باشه شروع ميكنن با لهجه غليظ و تلفظهاي اشتباه به انگليسي حرف زدن تا خداي نكرده كسي بويي نبره اينها ايراني هستند...

تعدادي هم هستند كه خيلي صميمي بجاي Hi گفتن از همون اول كار با لبخند ميگن سلام، روزتون بخير، خسته نباشيد.... و چقدر هم به دل آدم ميشينه...

تعدادي از اين ٦٠ درصد مدام شاكي و ناراحت هستند كه چرا ٢٥ سال پيش مهاجرت كردند و مدام گوشزد ميكنن هيچ جا ايران خودمون نميشه و كلي نصيحتت ميكنن كه زود برگرد تا آلوده نشدي .... حالا آلوده چي هنوز منم نفهميدم!!!

افرادي هم هستند كه درباري بودند و تو دم و دستگاه شاه بودند و با گوگوش و ابي و داريوش نشست و برخاست ميكردند... و همه خاطراتشون با اين جمله تموم ميشه...چي بوديم و چي شديم، نور به قبرت بباره شاه....

....

چيزي كه خيلي رواج داره در اين ٦٠ درصد... انتقال انرژي منفي از خودشون به ديگري

آه و ناله، شكوه و گلايه
از سرماي زمستون، ماليات، ساعت كاري زياد، گروني...ترك ديوار...
.
.
.
تجربه و خاطره زياد دارم با هر دو گروه
شايد بزودي متني نوشتم در مورد اون ٤٠ درصد ...

نسرین / تورنتو

۱۳۹۵/۰۳/۰۸

هفت منزل مهاجرت‏

شیخی را از احوالات مهاجرت پرسیدند، بگفت هم چون شب اول قبر ماند و هرکسی را بسته به سنگینی نامه ی اعمالش حکمی دگر است.

لیک اهل سلوک فرموده اند که هفت مرحله دارد و مرتبت هرکدام را ندانی مگر از آن مرحله به سلامت بیرون آیی و اگر مرد راه نباشی به خوان هفتم نرسی.

اول) نیت: آن لحظه است که مهاجر به ستوه می آید و عزم هجرت می کند. از این نقطه فرد از خاک خود کنده شده است و ولوله ی عزیمت در جانش افتاده و به جرگه ی مهاجرین پیوسته است. از مناسک این مرحله سعی بین صفا و مروه و دویدن به دنبال وکیل و انتظار در صف طویل درب سفارت و دارالترجمه و آزمون آیلتس و تافل و نوافل و ال و بل است و این خود اول قدم است. 

دوم) استجابت: زمانی است که صبر مسافر به بار می نشیند و مهر ویزای بلاد خارجه بر پاسپورت وی کوبانده میشودو یا بند و بستش با قاچاقبری غوره میکند.مهاجر در این مرحله خود را پیروزترین مردمان جهان می داند و هموطنانش را به چشم کور و کچل هایی می بیند که در باتلاق بی فرهنگی و فساد و بی قانونی و فقر فرو می روند و به خود افتخار می کند که به زیرکی و رندی از این جهنم جهیده است.

سوم) عزیمت: مرحله ی گذاشتن تمام وابستگی ها از خانه و زندگی و متعلقین و متعلقات و دوستان و اقوام است. برخی این مرحله را به مرگ تعبیر کنند. با هجوم خاطرات و دلبستگی ها اندک اندک ترس و تردید در مهاجر فزونی می گیرد. سرانجام وی زندگی اش را در چمدانی جمع می کند و پس از گذشتن از زیر آیینه و قران به سمت ناشناخته ها رهسپار می شود. مخفیگاه قاچاقبر آخرین بخش این خوان است. 

چهارم) شعف: اگر مهاجر موفق شد از هوا و زمین ،دریا و آبنا و خاکنا و دشت وکوه و جنگل و ناکجا های دیگر عبور بخیر کرد چون در بلاد کفر فرو می آید خود را در بهشتی می یابد سبز و تمیز و منظم، مردمانش خندان و جوی های شراب روان و لعبتکان نیمه عریان و مو طلایی شادان از کنار وی عبور می کنند. مردان مسلمان را در این مرحله شعف دو برابر نسوان است و غالباً هنوز عرق راه از چهره بر نگرفته بر در عرق فروشی و نایت کلب و بار و دیسکو و استریپ کلب صف می بندند تا سیر و سلوک عرفانی خویش آغاز نمایند. 

پنجم) بحران هویت: مهاجر تلاش می کند هویت گذشته اش را فراموش کرده و در جامعه ی جدید ذوب شود. وی ناگهان از "شیرین گل پرسوز " تبدیل به "کاترینا ماریا سانتا کروز" می شود. اگر از جماعت نسوان باشد در این مرحله بطور حتم موههای خود راطلایی (بلوند) می کند و با پوست سیاه سوخته و ابرو پاچه بزی و کله ی طلایی زهره ی هر بیننده ای را می برد. در این مرتبه از سلوک دامن های کوتاه   و پوشیدن لباس های آلاپلنگی و استفاده مکرر از کلمات اوه مای گاد و اوه شیت از اوجب واجبات می باشد. 

ششم) غربت: در این مرحله مهاجراندک اندک متوجه می شود که در دیار جدید غربیه است و به احتمال قوی غریبه هم باقی خواهد ماند و خودش هم چیزی شبیه همان مردم کل و کوری است که از آنها فرار کرده است و هیچ سنخیتی با این مردم خونسرد و خوشگل و قد بلند ندارد. جلوی آینه می ایستدوناگهان می بیند که یک شرقی  احساساتی و قانون گریز و سیاه سوخته است وبا موههای طلایی اش نه تنها شبیه نیکول کیدمن نشده بلکه شبیه زردک( هویج )شده است.در اینجا مهاجر ناگهان دچار نوستالژی شدیدبا یاد دختر خاله و مرغ همسایه،منتوی پل باغ عمومی و شورنخود سینمای پامیر و بکوره ای شهر نو افتاده و دلش برای حلیم مراد خانی و کله پاچه ای شوربازار   شور میزند و دیدگانش از اشک تر می شود. 

مریدان پرسیدند هفتمین مرتبت چیست؟ نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت: هفتم را هر کس خودش می نویسد!!!


پیش از مهاجرت این رفتارها را ترک کنید!!!

مهاجرت به کشور جدید با ویژگی ها و شرایط کاملاً متفاوت با فرهنگ وطنی، در کنار همه جذابیت هایش، مسائل خاص خود را به همراه دارد که بی توجهی به آن ها یا دردسرساز می شوند یا در نهایت فرد را منزوی و دلزده از محیط جدید می کنند. خوب است موارد مثبت و تعریف شده فرهنگ جدید را با جان و دل پذیرفت و همگام با یک جامعه مولتی نشنال دموکرات با آن همراه شد والا به قول حضرت حافظ عرض خود می بری و زحمت ما می داری! و از سویی دیگر آن چه باب میل نیست اما فرهنگ مسلم و پذیرفته شده حاکم بر جامعه جدید است را نیز با دیده احترام نگریست هرچند با آن همراه نشد.

البته این به این معنا نیست که ساکنان کانادا همه با فرهنگ و نجیب و قانون مند هستند اما چه اشکالی دارد حالا که زندگی در کشوری جدید را انتخاب کرده ایم خودمان به اصلاح خرده فرهنگ های ناپسند حاکم بر نهادمان بپردازیم؟ پیشاپیش لحن نسبتاً تند برخی انتقادات را بزرگوارانه ببخشایید....

نژادپرستی: عزیزان هموطن نژاد و قومیت پرست که مدام می خواهند از وجود چینی و هندی پاکستانی و عرب و حتی هموطن ایرانی به جان خودشان و دیگران غر بزنند و بلای جان شنوندگان شوند بهتر است به کانادا مهاجرت نکنند!! خوششان بیاید یا نه همه جای کانادا پر است از چشم بادامی و هندی و ....و البته ایرانی. در واقع کانادا جهانی است در قطع کوچک و تورنتو و احتمالاً دیگر شهرهای بزرگ مهاجرنشین تهرانی در قطع کوچک، بنابراین اگر از حضور دیگر اقوام و ملت ها حال نمی کنید در همان وطن بمانید و از شباهت های ظاهری و باطنی ساکنان آن لذت ببرید!!

در ضمن این دسته از مهاجران عزیز بدانند که آن ها در این کشور همان قدر مهاجر هستند و همان قدر سهم و احترام دارند که دیگران! نگاه از بالا و تحقیرآمیز برخی ایرانی ها به مهاجران بعضی کشورها و حس برتری جویی و احساس عالی همیشگی نسبت به خودمان اینجا دیگر کارایی ندارد!! اینجا نه کسی شخص شما را می شناسد که جلویتان چاکرم نوکرم کند و نه آویختن شمایل فرهنگ 2500 ساله به گردن و باد غرور به غبغب انداختن، ارج و قرب و احترام می آورد!!

در ضمن به خصوص در مورد این نژاد چشم بادامی ها باید عرض کنم که وقتی اجداد بنده و جنابعالی هنوز نمی دانستند خارج کجاست، اجداد آن ها در بدترین شرایط کاری مشغول ساختن ریل راه آهن سراسری کانادا بوده اند! بنابراین دوستان فکر نکنند هر چشم بادامی که می بینند همین دیروز از هواپیما پیاده شده و خدای نکرده جای آن ها را تنگ کرده!! در ضمن حواسشان باشد که رفتارهای نژادپرستانه ولا یک حرف نابجا ممکن است برایشان گران تمام شود!

زل زدن به مردم: یکی از عادات ناپسند ما ایرانی ها چه به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه (مثلاً وقتی در بحر مکاشفت مستغرق می شویم!!!) زل زدن به مردم تا جایی است که طرف شک می کند که حتماً یک چیزیش هست. بهتر نیست به جای زل زدن به مردم خودمان را به انجام یک کار مفید مشغول کنیم، مثلاً کتاب بخوانیم یا از طبیعت لذت ببریم؟!!

دست زدن به بچه ها: یکی دیگر از لذت های ناپسند ما ایرانی ها به خصوص از نوع بچه دوستمان! این است که بچه خودمان یا مردم را به حد خفگی می چلانیم یا چپ و راست می کنیم، لپشان را با شدت و حدت هر چه تمام تر می کشیم تا حتماً صدایش درآید یا حتی مورد بوده بچه را از فرط علاقه گاز گرفته ایم!!! در اینجا حتی یک دست زدن ساده به سر و صورت بچه بامزه و خوشگل مردم می تواند با واکنش یا حداقل نگاه معنادار بچه یا والدینش همراه باشد چه برسد به گوگولی مگولی کردن آن ها!!! به برخی دوستان باید یادآوری کرد که بچه آدم است در قطع کوچک! نه عروسک و اسباب بازی....

شوخی های بدنی: یکی از تفریحات سالم ما که بر خلاف نظر اعمال کنندگانش اصلاً هم جالب و با مزه و نشان از صمیمیت نیست شوخی های بدنی است. سیلی زدن یا با مشت به کمر و پهلوی کسی کوبیدن حتی اگر طرف مقابلتان ایرانی هم باشد و این سبک رفتار را بشناسد در انظار صورت خوشی ندارد! صد البته شوخی های کلامی هم حد و اندازه ای دارد..........

رفتار با حیوانات خانگی: صاحبان حیوانات خانگی روی حیواناتشان همان قدر تعصب دارند که روی بچه هایشان و در واقع آن ها را جزئی از خانواده به حساب می آورند. فریادکشیدن بر سر سگی که به طرفمان می آید و چخه کردن آن ها به شدت صاحبانشان را ناراحت می کند، در بدترین حالت و یا در صورت ترس بهتر است فقط خود را از حیوان دور کرد.

هول زدن: در کانادا تا دلتان بخواهد صف هست اما بر خلاف وطن عزیزمان معمولاً کسی برای دو نفر جلو افتادن یا حتی حفظ نوبت خودش به نفر جلویی نمی چسبد و از آن بدتر رج نمی زند، هل نمی دهد و فشار نمی آورد! موقع پارک کردن و رانندگی هم معمولاً کسی هول نمی زند حتی در روزهای شلوغ مانند باکسینگ دی نیز لااقل من یکی ندیده ام در حالی که راننده ای راهنما زده و منتظر خروج ماشینی دیگر برای پارک کردن است عزیز دیگری از راه برسد و طی یک عملیات ضربتی در مقابل چشمان بهت زده نفر منتظر کله ماشین را بکند تو جای پارک!!! یا به عنوان نمونه اگر پشت چراغ سبز چند ثانیه ای بی حرکت بمانی بوق های آن چنانی نثارت شود که بیشتر معنی فحش ناموسی می دهد!

این هول نزدن شامل حال خرید اجناس حراج خورده هم می شود چون این حراج ها هیچ وقت تمامی ندارند و نیازی به انبارکردن مواد غذایی و لباس برای رفع خطر قطحی و تحریم نیست!! (البته غیر از حراج هایی مثل روز Boxing Day)

سوالات خصوصی: همیشه مانده ام پاسخ این سوال را چه باید داد؟ ببخشید سوال می کنما، یا ببخشید می تونم سوال کنم؟ آخه عزیز دل برادر انتظار داری من چه جوابی بدم بگم نه نمی تونی سوال کنی یا بگم نه جواب نمی دم! جالب اینجاست که طرف، منتظر همین پاسخ هم نمی شود و پشت بند سوال اول سیل سوالات خصوصی را راه می اندازد: چقدر حقوق می گیری؟ خونه رو چند خریدی؟ چقدر پیش دادی؟ چقدر وام گرفتی؟ چقدر.....گذاشتن مردم در انفاس اخلاقی برای ارضاء حس کنجکاوی کار پسندیده و متعارفی نیست چراکه در بیشتر این موارد پاسخ این سوالات هیچ دردی از سوال کننده دوا نمی کند الا ارضاء حس فض....سوال کننده.

تلفن زدن و شروع به صحبت کردن در ساعات کار اداری: بهتر است به طور کلی در ساعات اداری با کسی تماس گرفته نشود یا لااقل اول سوال شود که امکان صحبت کردن هست یا خیر. اینجا در ساعات اداری معمولاً نمی شود حتی یک صحبت کوتاه چند دقیقه ای داشت چه رسد به تعریف قصه حسین کرد شبستری!

وقت شناسی: بر خلاف وطن عزیز که برای خیلی ها دیررفتن به سر قرار یا مهمانی نوعی کلاس محسوب می شود (که من هرگز فلسفه این مدل با کلاسی را نفهمیدم!) و صاحبان مجلس هم خواسته یا ناخواسته این موضوع را پذیرفته اند، اینجا باید وقت شناس بود؛ هرچند از نظر شخص من، دیرکردن آن هم همیشه و بی هیچ علتی نوعی بی احترامی به صاحبخانه است و این ور و آنور آب ندارد. وقتی میزبان ساعت مشخصی را برای شروع مهمانی یا جشن اعلام می کند انتظار دارد همه کمابیش در حول و حوش آن ساعت (مثبت و منفی چند دقیقه، نه منفی دو سه ساعت!!) در محل حاضر باشند. در مورد قرارهای کاری هم این قضیه بسیار بسیار جدی است و ممکن است به همین علت به ظاهر کوچک یک مصاحبه یا بیزنس به فنا برود....

طلبکارانه صحبت کردن: تقریباً همیشه حق با ارباب رجوع و مشتری است. نیازی به طلبکارانه صحبت کردن و دعوا و داد و بیداد به راه انداختن نیست. می شود درخواست خود را به آرامی مطرح کرد اگر جوابی گرفته نشد به راحتی درخواست دیدار و صحبت با مدیر بالادستی را داد. 

دست دادن موقع هر سلام و خداحافظی: این مورد اگرچه رفتار ناپسندی نیست اما در این جا تعریف نشده است. معمولاً دست دادن فقط مخصوص زمانی است که شما کسی را برای اولین بار می بینید.

بلند بلند صحبت کردن یا فریادکشیدن: بلند صحبت کردن در مراکز عمومی و وسایل نقلیه عمومی هم چندان خوشایند نیست و با تعجب و گاهی ترس بقیه همراه است. بی زحمت چه در حالت عادی و چه زمان ابراز احساسات، تن صدایتان و غریو شادی تان را کنترل کنید.

بوق زدن: بوق برای هشدار و تذکر است آن هم به صورت تک بوق نه برای فحش دادن یا سلام، خداحافظی و تشکر....آن هم به صورت کش دار......

به جرات می توان گفت که نادیده گرفتن برخی از این فرهنگ ها یا خرده فرهنگ ها می توانند مشکلات جدی اجتماعی یا حتی حقوقی برای مهاجر از همه جا بی خبر ایجاد کنند....

مهاجرت شاد و سالمی را برایتان آرزو می کنم.
نگار بیک - وبلاگ رویاهای یک مهاجر

پانویس:

دوستان عزیز مطلب فوق توسط سرکار خانم نگار بیگ در وبلاگ روياهاي يك مهاجر منتشر شده بود و در اینجا بدلیل اهمیت موضوع و بار معنایی آن بازنشر گردید. این بانوی بزرگوار قلم توانایی دارند و سطرهایی از تجربیات زندگی خودشان در کانادا را با دیگران به اشتراک گذاشته اند که در برگیرنده نکات قابل توجهی به خصوص برای عزیزان  تازه وارد میباشد. اگرچه همه دوستان در نقد این مطالب آزاد هستند و نقد مطالب این وبلاگ یک ضرورت است  اما توهین و بی احترامی به یک هموطن که دلسوزانه تجربیات خود را با دیگران به اشتراک میگذارد بی انصافی و به دور از شان جامعه ایرانی کاناداست.

کارهای سختی که برای موفقیت باید انجام دهید

برای موفقیت کارهای سختی زیادی باید انجام داد. موفقیت، پاداشِ داشتنِ انگیزه برای بدست آوردن چیزهاییست که میخواهید بدست آورید.
1- باید تماس هایی بگیرید که از برقراری آن میترسید
2- باید زودتر از آنچه میخواهید صبح ها از خواب بیدار شوید
3- باید بیشتر از آنچه دریافت میکنید, بدهید
4- باید شما بیشتر نگران دیگران باشید تا آنها نگران شما باشند
5- باید مبارزه کنید, حتی اگر زخمی شده اید, خون آلود شده اید و استخوان هایتان شکسته است
6- باید احساس نامطمئن بودن داشته باشید و احساس امنیت نکنید حتی اگر احساس امنیت داشتن زیرکانه تر به نظر بیاید
7- باید رهبری کنید, حتی اگر کسی نمانده از شما پیروی کند
8- باید به نظر احمق بیایید ,وقتی به دنبال جواب سوالی میگردید که میخواهید بدست بیاورید
9- باید ریز اطلاعات رو بدست آورید مخصوصا وقتی که به نظر لازم نیست
10- باید نتایجی بدست آورید وقتی که “بهانه” نیز یکی از گزینه ها است
11- باید توجیحات و بررسی های خودتان را بکنید حتی وقتی که به شما گفته میشود “این بدیهی است.”
12- باید اشتباه کنید و همانند یک احمق به نظر برسید
13- باید امتحان کنید, شکست بخورید و باز دوباره امتحان کنید تا پیروز شوید
14- باید سریع تر بدوید حتی اگر نفس نداشته باشید
15- باید به ته خط برسید بدون هیچگونه دلیل منظقی و نتایجی بدست آورید بدون درنظر گرفتن شرایط موجود
16- باید مسئولیت پذیر باشید در قبال کارهایتان حتی وقتی که همه چیز بهم میریزد
17- باید همیشه در حرکت باشید به سمتی که میخواهید باشید و مهم نیست چه چیزی در جلوی شما وجود دارد
18- باید کارهای سختی انجام دهید. کارهایی که دیگران انجام نمیدهند. کارهایی که شما را میترسانند. کارهایی که باعث میشود به خودتان بگویید “تا کی باید اینکارو انجام بدم؟”

اینها کارهایی هستند که شما را تعریف میکنند. کارهایی که افراد موفق و سرشناس را از افراد متوسط و بی نام و نشان متمایز میکنند.

کارهای سخت ,راحت ترین کارهایی است که کنار گذاشته میشوند. کارهایی که وانمود میکنید برای شما نیستند و راه های راحت تری برایتان وجود دارد. قانون ساده ای که افراد غیر معمول را به انجام کارهای خارق العاده ای وا میدارد این است که آنها کارهایی را انجام میدهند که افراد باهوش تر, پولدار و راضی ,جرأت انجام آنرا ندارند…

کارهای سخت را انجام دهید… شما اگر میخواهید به چیزی که به نظرتان ممکن است برسید هیچ چیزی نمیتواند جلودار شما باشد. پس حرکت کنید و از همین الان شروع  کنید.




ازدواج با شخصی از ملیت و مذهب دیگر در کانادا

دکتر فرهنگ هلاکویی متولّد دهم شهریور ماه ۱۳۲۳ در شهر شیراز است. او دارای مدرک دکترا در رشتهٔ «جامعه‌شناسی» و سه فوق‌لیسانس در رشته‌های «روانشناسی»، «اقتصاد» و «مشاورهٔ ازدواج، خانواده و کودکان» است. او پیش از انقلاب استاد دانشکدهٔ علوم‌اجتماعی دانشگاه تهران بوده‌است.

دکتر هلاکوئی پس از به پایان بردن تحصیلاتش در آمریکا در سال ۱۳۵۳، به ایران بازگشت. مدّت زمانی سرپرست «کمیتهٔ فرهنگی ـ اجتماعی» در «معاونت برنامه ريزى و سياست گذارى» سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران بود و همچنین در دانشگاه تهران نیز به تدریس می‌پرداخت. هلاکوئی پس از چند سال به دلیل اختلاف نظر با مسؤولان تلویزیون به آمریکا بازگشت.

او مدیر مرکز بهزیستی بورلی هیلز است و به عنوان مشاور ازدواج، خانواده و کودکان در این مرکز مشغول به فعالیّت است. وی همچنین از سال ۲۰۰۰ میلادی تاکنون برنامهٔ تلویزیونی و همچنین رادیویی «رازها و نیازها» را اداره و اجرا می‌کند که در آن به پرسش‌های تلفنی مخاطبان فارسی‌زبان از سراسر دنیا، درباره مسایل روانشناسی ـ اجتماعی ـ خانواده و دیگر موارد وابسته می‌پردازد و جنبه‌های مختلف آنان را مورد بحث قرار می‌دهد. وی همچنین سمینارهای دوره‌ایی را نیز دربارهٔ مسایل روانی مربوط به رفاه و بهزیستی در شهرهای مختلف اروپا و امریکا برپا می‌کند

پس ازاین مقدمه در معرفی آقای دکتر هلاکویی، بد نیست بدانیم کشور کانادا سال هاست كه با پذيرش طيف گسترده اي ازمهاجران از سرتاسر كره زمين و پيوستگي در ميان ملت هاي مختلف، به تنها کشوری تبديل شده است كه با تلفيق گونه هاي نژادي مختلف،نسل جديدي را به دنيا معرفي كرده است. نسلي كه هركدام ازپيشينه چند نژادي وچندمليتي برخوردارندواين موضوع شهرهای کانادا به ويژه تورنتو را نسبت به شهرهاي جهان متمايز كرده است. خانم نانسي وايت چهل سال است در تورنتو زندگي مي كند،او مي گويد:«همسرمن يك مسلمان هندي است ومن متعلق به يك خانواده مسيحي انگليسي هستم ما در سال ۱۹۶۹ درتورنتوازدواج كرديم،ازدواجي كه درابتدا دركشورمن عجيب به نظرمي رسداما درتورنتواين موضوع عجيب نبود.

هالي بيلي، يك دختردانش آموزسياه پوست اهل تورنتواست كه مي گويد:

مادرم وبرادرم هردوسفيدهستند اما من سياهم به خاطرآنكه پدرم يك افريقايي كانادايي است كه والدين پدرش از جامائيكا و فيليپين بوده اند. او مي افزايد: پدربزرگ و مادربزرگش مادري اش نيز از دو گونه آلماني و فرانسوي بوده اند.

هالي با اشاره به تنوع گونه هاي نژادي در خانواده آنها مي گويند:

هنگامي كه همه ي اعضاي فاميل به دور هم جمع مي شوند، به نظر مي رسد كه تجمع گونه هاي نژادي كره زمين زير يك سقف قرار گرفته اند. اين اتفاق در تورنتو بيش از هر نقطه ديگري در جهان اتفاق افتاده است.

وي مي افزايد: البته اين احساس خوبي است كه شما در شهري زندگي مي كنيد كه ساير ساكنان آنان نيز مانند شما پيشينه ي چند مليتي دارند.آني لا راجو كه ازيك مادركاتوليك انگليسي ويك پدرمسلمان هندي به دنيا آمده است، مي گويد: شايد تصور تنوع و گستردگي اين چنيني درشهري مانندتورنتوبراي بسياري ازمردم جهان غير قابل تصور باشد.

من با اين پيشينه ي نژادي با يك زن فيليپيني، برادرم با يك زن لبناني و خواهرم با يك مردم كلمبيايي ازدواج كرده ايم و هنگامي كه همه ي اعضاي خانواده به دور هم جمع مي شويم، نسل دوم و سوم خانواده تركيبي از چندين گونه نژادي و چند مذهبي هستند و هنگامي كه يكي از فرزندان در مورد مليت واقعي اش از من پرسيد، من به او پاسخ دادم ما كانادايي هستيم وبه داشتن چنين مليتي افتخار مي كنيم. چرا كه كانادا تنها آشيانه براي تلفيق نژادها و مليت ها و زندگي صلح آميز در كنار هم است. كارشناسان مسايل اجتماعي معتقدند كه تورنتو ظرف ۳۰ سال آينده يكي از متنوع ترين نسل از نظر گونه هاي نژادي را به جهان ارايه خواهد داد.

نسلي كه به خاطر تغيير ژنيتيكي ساختار بسياري از يافته هاي پزشكي را تغيير خواهد داد.كارشناسان علم پزشكي مي گويند كه در دهه هاي آينده جهش هاي ژني فراواني كه حاصل اين نوع تلفيق گونه هاي نژادي است در تورنتو اتفاق خواهد افتاد.

اما بشنویم پاسخ آقای دکتر هلاکویی را به پرسش شنوندگان برنامه های خود در خصوص ازدواج با ملیت های دیگر و یا مذاهب دیگر در این سوی آب ها.



نه کلید طلایی آرامش در لحظات سخت

1 - همواره به خود اعتماد کنید 
_ گاهی وقتها بد نیست که به این مساله فکر کنید که باید به خود اعتماد داشته باشید این فکر روحیه شما را بهتر کرده و به شما آرامش می دهد. 
_ این مساله را همیشه صبح ها به خود یاد آوری کنید. 
_ برای اینکه اعتماد ، در نهایت تنها چیزی است که به شما کمک می کند.
_ با همه اعتماد به نفسی که دارید همه سعی و تلاش خود را انجام دهید . و سپس یک قدم با اعتماد بنفس به سمت آینده بردارید. زندگی شما را رها نمی کند.
_ عشق ، پشتکار و تلاش زیاد در صورتی که با همدیگر همراه شوند به ندرت یک شخص را در مسیر زندگی تنها می گذارند.اگر به توانایی های خود اعتماد داشته باشید، اگر مسیر درستی را انتخاب کرده باشید، اگر همه اشتیاق خود را به مرحله عمل برسانید, در نهایت به مقصود و هدف خود خواهید رسید.
_ به عبارت دیگر به محض اینکه به خود اعتماد کنید ، یاد می گیرید که چگونه از پس مشکلات خود بر آیید و به مسیر رشد وارد شوید.

2 - روی آن چیزهایی که فرا گرفته اید، تمرکز کنید 
_ اشتباهات و عقب نشینی کردن می توانند شکلی از تمرین کردن درس های زندگی باشند.
_ اگر مسیر زندگی ساده و بدون خطر باشد ، احتمال رفتن به مسیر اشتباه زیاد می شود.
_ مشکلات مسیر هر آنچه که نیاز دارید را به شما یاد می دهد . بعضی وقتها برای رسیدن به راه درست باید از مسیر سخت عبور کنیم.بعضی وقتها لازم است که قبل از حرکت یک یا دو تایر ماشین را عوض کنیم.
_ قرار نیست سفر شما خیلی آسان باشد ، باید جوری باشد که ارزشش را داشته باشد.
درگیر نشدن با مشکلات مساوی است با درجا زدن و رشد نکردن. هیچ مسیر صاف و همواری وجود ندارد که ارزش زیادی داشته باشد.

3 - سطح توقعات خود را پایین بیاورید
_ زندگی هیچ تعهدی ندارد که هر آنچه که می خواهید را به شما بدهد. و به ندرت اتفاق می افتد که خواسته هایتان را درست به همان صورتی که توقع داشتید به دست آورید.
_ نقره را به خاطر به دست آوردن طلا از دست ندهید. باید چیزها را به همان شکلی که هستند بپذیرید نه اینکه پایبند آرزوها و خواسته های خود باشید.
_ اینکه دست آوردهای شما شبیه آرزوهایتان نیستند ، به این معنی نیست که در نهایت به آنچه که می خواهید نرسید.

4 - آغوشتان را به سوی کسی که به آن اعتماد دارید باز کنید 
_ شما تنها نیستید ؛ اجازه دهید در زمان سختی ها شخصی باشد که به شما کمک کند. شما می دانید که این شخص دقیقا چه کسی است.
_ نباید توقع داشته باشید که این فرد مشکلات شما را حل کند. فقط اجازه دهید در زمان بروز مشکلات در کنار شما باشد. این اجازه را بدهید که در کنار شما بایستد .
_ نباید لزوما شما را از داخل تاریکی بیرون بکشد فقط در حدی که کمی روشنایی به شما بدهد تا مسیر درست را پیدا کنید. فراتر از این مسائل مهم است که همواره تنها نبودن را به خود یاد آوری کنید. اصلا مهم نیست که وضعیتی که در آن قرار گرفته اید چقدر پیچیده و یا عجیب غریب شده است ، کسی در زندگی شما هست که در همان موقعیت قرار گرفته و می خواهد شما را راهنمایی کند.
_ زمانی که به خود می گویید :" من تنها هستم " . زمانی است که احساس نا امنی شما سعی می کند به شما این دروغ را بقبولاند.

5 - از امید برای فعالیت های مثبت استفاده کنید
_ تنها در تاریکی می توانید ستاره ها را ببینید. ستاره ها همان امیدهایتان هستند. به دنبال آنها باشید.
_ کمترین کاری که می توانید انجام دهید این است که حواستان باشد که به دنبال چه هستید و بیشترین کاری که می توانید انجام دهید این است که به همان اندازه که آرزوی چیزی را می کنید سعی در بدست آوردن آن نیز داشته باشید.
_ اینکه آرزوی دست نیافتنی داشته باشید زیاد افتخاری ندارد بلکه رسیدن به آن مایه افتخار است. 
درگیر رسیدن به چیزی شدن باعث می شود که به خواسته هایتان برسید، تنها امیدوار بودن شما را از نا امیدی نمی رهاند. 
_ امیدواری باعث می شود که به سمت مقصد حرکت و تلاش کنید و جاده ای که با امید ساخته شده است دلپذیر تر از جاده ای است که  با ناامیدی بنا شده باشد ؛ حتی اگر هر دو جاده شما را به یک مقصد رهنمون شوند.
_ اما این مسیر که با امیدواری طی می شود باعث رشد شما در رسیدن به مقصد نهایی خواهد شد. همه این مسائل به داشتن تعادل در زندگی برمی گردد – سعی کنید واقعیت را بدون درنظر گرفتن نیازهایتان بپذیرید تا به هدف نهاییتان دست پیدا کنید.

6 - به جای فرار کردن ، به سمت جلو گام بردارید  
_ زمانی که درباره چیزی ذهنتان را متمرکز می کنید، در واقع دیگر به آن فکر نمی کنید. همین فلسفه برای آزاد کردن ذهنتان از افکار منفی گذشته صدق می کند.
_  تلاش فراوان برای دور شدن از چیزهای نامطلوب باعث می شود که شما بیش از حد به آن چیزها فکر کنید جوری که باعث می شود تمامی مشکلات ناشی از بروز آن را احساس کنید. اما اگر انرژی خود را روی رسیدن به خواسته هایتان متمرکز کنید، نا خود آگاه از چیزهایی که نمی خواهید فاصله خواهید گرفت.
به عبارت دیگر : به جای متمرکز شدن روی حذف نکات منفی ، روی ایجاد نکات مثبت تلاش کنید. (که باعث می شود افکار منفی جایش را به افکار مثبت بدهد)

7 - خود را از دور نگاه کنید 
_ همه چیز از دور متفاوت به نظر می رسد. بعضی وقتها نیاز دارید که به خودتان از دور نگاه کنید تا همه چیز را بهتر ببینید.
_ شما بیش تر از آن هستید که چیزی بخواهد شما را دچار مشکل کند.
_ بخشی از واقعیت شما فراتر از نگرانی ها وشک و تردیدها و مشکلات و ناکامی هایتان است. در هر لحظه ای که چیزی را تجربه می کنید سعی کنید خود را از منظری دورتر بنگرید. در حال زندگی کنید.
_ ذهن شما با مشکلات مواجه می شود ولی همچنان شما با مشکلی روبرو نمی شوید. همین حالا به بزرگترین معضلی که با آن مواجه بودید فکر کنید . فکر کنید آن معضل برای شخص دیگری مثل یک دوست صمیمی اتفاق افتاده است. شما چه نصیحتی به او می کردید؟ اگر می توانستید به عقب برگردید و آن مشکل برای شما رخ نداده بود چه کار متفاوتی انجام می دادید؟ به نصیحتهایی که ممکن بود به دوستتان بکنید فکر کنید.

آیا شما اکنون از بهترین نصایح خود پیروی می کنید؟
سعی نکنید که مشکلات فعلی شما افکارتان را تیره کند. کمی از دور به خود نگاه کنید و به خودتان چند نصیحت یا پیشنهاد عالی بدهید.

8 - به خودتان زمان بدهید  
_ هر چقدر که لازم است به خودتان زمان بدهید.
_ درمان عاطفی نیازمند طی کردن مسیر خود است. در آن مسیر عجله نکنید.به دیگران هم اجازه چنین کاری ندهید.
_ عبور از چنین مشکلاتی یک روزه طول نمی کشد بلکه تشکیل شده از گام های کوچکی است که شما را قادر می سازد تا ازپل هایی که پشت سرتان خراب کرده اید خود را رها کنید.
_ امروز هر نفسی که می گذرد همانند یک گام برای شماست. اجازه ندهید که مشکلات دیروز امروزتان را خراب کند.
_ فقط به این خاطر که دیروزتان غم انگیز بوده دلیل این نیست که امروزتان نیز قرار است غم انگیز تمام شود. 
_ زخم های ما اغلب ما را به سمت بهترین و زیباترین بخش زندگیمان هدایت می کنند.
_ امروز این وقت را دارید که این بخش های درونی تان را کاوش کنید. زمان کافی به خود بدهید و به خود اجازه دهید که بهبود پیدا کنید.

9 - هر پایان سرآغاز شروعی دیگر است  
_ روزی شخصی گفت : " هر شروع تازه ای ،در پایان شروع های دیگر ایجاد می شود. " .
امروز یک شروع تازه است با آن چنین رفتار کنید : دست از فکر کردن به اینکه چه خواهد شد بردارید و به این فکر کنید که چگونه می تواند بشود
_ . با خودتان بگویید :" گذشته عزیزم از تو بابت همه درسهایی که از گذشته به من دادی متشکرم .
_ آینده عزیزم ، من برای هر چیزی حاضرم !" برای اینکه یک شروع فوق العاده درست در زمانی رخ می دهد که شما فکر می کنید همه چیز به پایان رسیده است.


گردآوری: نسا ولایی



آیا میخواهید زندگی طولانی تری داشته باشید؟

آیا میخواهید زندگی طولانی تری داشته باشید؟ داوطلب کارهای خوب باشید تا شاید به همان اندازه از انجام کارهای خوب بهره ببرید. عیادت از بیماران، اطعام افراد گرسنه و مشارکت در امور خیریه ای که هیچ کس دیگری تمایلی به آن‌ ندارد از نظر اخلاقی‌ قابل تحسین هستند اما دوری از نفس پرستی نیز میتواند برای جسم و روح خوب باشد.

مرور تازه‌ای بر اثر کار داوطلبانه نشان داده است که کمک به دیگران به طور منظم نظیر سرو غذا در یک آشپزخانه یا کتاب خواندن برای افراد نابینا میتواند مرگ زودرس را در مقایسهٔ با کسانی که در چنین فعالیت هایی شرکت نمی‌‌جویند تا ۲۲% کاهش دهد.

این تحقیق که مشتمل بر ۴۰ مورد مطالعاتی می‌باشد و در BMC Public Health به چاپ رسیده همچنین حکایت از کاهش افسردگی و افزایش احساس رضایت از زندگی‌ و رفاه در میا‌ن افراد داوطلب دارد. نویسندهٔ اصلی این تحقیق، دکتر سوزان ریچاردز از دانشکده پزشکی‌ دانشگاه اکزتر انگلیس در توضیحات خود گفته است، " تحقیق سیستماتیک ما نشان میدهد که انجام کار داوطلبانه با میزان سلامتی‌ رابطه دارد. " 

اما انتظار نداشته باشید که با انداختن چند سکه در مراسم بعدی جمع‌آوری اعانه از مزیت طول عمر برخوردار شوید. این کار نیاز به صرف زمان و تلاش منظم دارد تا به آن‌ حسّ پاداش گرفتن که در نتیجه‌ کار داوطلبانه به وجود میاید دست یابید. در تحقیق ما داوطلبین دست کم یک ساعت در هر ماه کار کردند و اغلب به طور مکرّر آمادهٔ کار بیشتر بودند. 

احتمالا کمک به دیگران به خاطر افزایش ارتباط و کاهش تنهائی‌ به سلامت انسان کمک می‌کند. تحقیقی دیگر نشان میدهد که تنهائی‌ میتواند به اندازهٔ مصرف دخانیات خطرناک باشد و موجب افزایش فشار خون، سکته‌های قلبی و مغزی و جنون شود. در مقابل، معاشرت با دوستان و فامیل که در فعالیت‌های داوطلبانه حاصل میشود خطر ابتلای به جنون را کم می‌کند.

به علاوه: انزوای اجتماعی، نه تنها باعث احساس تنهائی‌ میشود بلکه عمر انسان را نیز کوتاه می‌کند اما افراط در هر کار، حتی فارغ از خود بودن نیز میتواند اثرات منفی‌ داشته باشد. نویسندگان این مطلب به مطالعاتی دست یافتند که میگفت افرادی که برای مراقبت از اعضای خانواده فداکاری میکنند میتوانند سلامت خود را چه از نظر جسمانی‌ و چه احساسی‌ از دست بدهند چرا که غالباً غرق در مسئولیت‌های متناقض میشوند پس اگر فعالیت‌های داوطلبانه‌ای که انجام میدهیم به جای اینکه تسکینی باشد تبدیل به باری بر دوشمان شود همین قاعده میتواند در موردشان مصداق پیدا ‌کند.

نویسنده می‌نویسد،" ممکن است ارتباط ظریفی‌ بین سلامتی‌ ذهن افراد و کار داوطلبانه به اندازه کافی‌ (تا ۱۰ ساعت کار در ماه) و یا کار بیش از حد که تبدیل به تعهّد میگردد باشد. اگر کار داوطلبانه رنگ مسئولیت به خود بگیرد ممکن است منجر به فرسودگی شغلی‌ گردد.

مترجم: نورا نواپور