![](https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh9Gdmy-i1OnccQIc1kyP2k1S3pP8N8yoAo-T9Tvetj9W8dDFJE6YvZ1-R3EGcm-p_63Hy5jfvL_QHRNLfMG6fzbejO2wDTSSlIXf6_V8B8COEQviTwciVJjcV_xwP55cjloDzZeabjfTj7/s320/b9f111cc4e918fd6c80e5c64c049-878x494.jpeg)
با اینهمه پاسخ به این پرسش ها میتواند از خطوط صورتمان،
لبخندی زیبا بسازد یا طرح اندوهی تلخ و گزنده و آمیخته به افسوس در سیمای ما ظاهر کند زیرا همه ما حافظهای پر از خاطرات تلخ و شیرین از این سال ها داریم . بیایید
خاطراتمان را از این لحظات تلخ و شیرین با هم قسمت کنیم گویی اینکه بدون اینکه
یکدیگر را بشناسیم و به صورت ناشناس میخواهیم سفره دل برای هم بگشاییم. با کسب اجازه از یکی از مخاطبان مطالب این وبلاگ
کامنت ایشان را به عنوان اولین نقل قول از شما عزیزان در اینجا می آورم. شما هم به
صورت ناشناس آنچه در این سالها بر شما گذشت را زیر این پست کامنت کنید تا به این
مطلب اضافه شود. بدون شک خاطرات شیرین شما انرژی مثبتی برای تاره واردین و خاطرات بد درس عبرتی برای همه ما خواهد بود! لطفا برای کامنت به صورت ناشناس نظر به عنوان ناشناس را زیر پنجره کامنت انتخاب کنید تا به این مطلب به صورت ناشناس اضافه شود. در ضمن میتوانید چشمانتان را برای دقایقی بر روی هم گذاشته و با با این موسقی زیبا که بخش هایی از آلبوم " WindDancer" اثر Dean Evenson and Tom Barabas است خاطرات خود را از سال های مهاجرت مرور کنید. لحظات شاد و پر آرامشی را برایتان آرزومندم!
ناشناس :
من ٥٣ سالم بود ايران دكتراي مهندسي صنایع داشتم سالها هيئت علمي دانشگاه بودم و پسرم ١٩ سالش بود و سال ٢ پزشكي شهيد بهشتي ميخوند و همسرم داشت فوق ليسانس معماري ميخوند. اومديم اينجا و بي خيال همه چي شديم فقط سربازي پسرم ١٥ ميليون دادم كه برگرده. اينجا گفتن برا هيئت علمي شدن بايد مدرك كانادايي باشه و من دكتراي برق و كامپيوتر از اتاوا گرفتم و چون پي ار بودم و نمراتم خوب بود همه مخارج منو دانشگاه داد و برام كار داد و الان دكترامو گرفتم و براشون كار ميكنم. پسرم از ديپلم شروع كرد و پزشكي ميخونه و كار ميكنه و راضي از اينكه اومده. دوستاشم همه نفرات يه رقمي كنكور بودن ول كردن اومدن. همسرم هم چند سالي زبان خوند و امتحان زبانو قبول شد و الان فوق معماري ميخونه و كارم ميكنه...
ناشناس :
"اینجا جای خاطرات تلخ و شیرین شما از مهاجرت به کانادا است "
۵ نظر:
آقو سلام، چطوری؟ قاه قاه قاه ..... ، آقو ما که داغون شدیم، له له ... ژان ژاگ روسو توی یکی از مقالاتش یک اشاره گذرایی کرده و میگه که مهاجرت بسیار زیباست! ها .... آقو ببخشید من همیجوری از اینجو رد میشم گفتم در باره سوالتون یک نظر ناشناسی بدم.... قاه قاه قاه ... پیش خودم گفتم یی دو کلمه برای بچا صحبت بکنم. آقو اگر قبول داشته باشید.... ای مهاجرت فرصت بسیار مناسبی هست که اونوی که تو ایران به همه جاشون فشار آمده بیان ای ور ، همو کاری که ما کردیم آقو ... قاه قاه قاه ... چارش مهاجرته.... آقو ولی ما از وقتی پامون رسید اینجو بد آوردیم .... داغون شدیم، له له... اولا که کار پیدا نکردیم....آقو اصن یه وضعیه .... بعدشم حالو یک کار سادی گیرمون اوومد، باید روزی 8 ساعت کار کنیم اونم چکاروی !!! بعدش خرد و خسته بریم خونه آماده بشیم بری فردا.... نه هر شب دور همی داریم نه جمعه میریم باغ.... همش کار...کار....کار.... آقو داغون شدیما، قاه قاه قاه...
ماجرای مهاجرت داستان غریبیه نازنین!شهامت این مردان و زنانی که اینچنین بی مهابا دل به دریا میزنند و به دیار غربت کوچ میکنند داستان غریبی است، گذشتن از داشته هایی که سال ها با زحمت فراوان بدست آمده کار آسانی نیست. شروع دوباره در سرزمینی جدید که هیج شباهتی به سرزمین مادری ندارد در میانسالی وبا زن و بچه آنقدر سخت است که اگر هر روز دهها مورد از این مردان و زنان را در اطرافم نمیدیدم هرکز آنرا باور نمیکردم!
وقتی بیایی خارج کشور هر تلنگری تو را یاد نوستالژیک هایت می اندازد..فرقی هم ندارد کانادا باشی یا آمریکا و یا حتا یک کشور توی بغل گوش ایران...مهم این است کودک درونت را زنده نگه داری و سرکوبش نکنی..ونکوور که آمدم گاهی خیلی خیلی دلم تنگ می شد ...اوایل فکر می کردم تنها حس من است که اینقدر غلیظ است اما دیدم کلا داستان فاصله فرسنگ ها دور از دیار برای همه چنین حسی دارد چون هرکجا که باشی و هرچند سال ، باز هم ریشه هایت در خاک خودت است.شانس بزرگ زندگیم در ونکوور یافتن دوستان نازنینی بود که همراهم بودند و همراهم شدند .من اینجا را دوست دارم با همه خوبی ها و بدی هایش با تمام ایرانی هایش و با همه مردمش...حس نوستالژیکم را هم نگه داشته ام تا بتوانم نفس بکشم.تا بیاد بیاورم تمام عزیزانم در ایران را..تا تمام حس های خوبی که اینجا هم مشترک است با هموطنانم..
با سلام وعرض خدمت تمامی دوستان، همانطوریکه بسیاری از هموطنان بنده در جریان هستند بسیاری از مهاجرینی که به کانادا میایند دارای مدارک علمی و تجربی بالا و دارای تحصیلات دانشگاهی هستند وبه این امید به این کشور قدم میگذارند که بتوانند از تخصص خودشان در شرایط اجتماعی و قانونی که اینجا مهیا شده هم خدمت کنند وهم زندگی سالم و بدور از تشنجات ایران داشته باشند. تمامی دوستانی که دراینجا زندگی میکنند بخوبی میدانند که شرایط ادامه کار در تمامی رده های تخصصی و تجربی در کانادا تابع شرایط خاص و متفاوت است و میبایستی مراحل ویژه ای توسط هر متقاضی طی شود تا آیا بتواند مجوز فعالیت مورد نظر خودش را اخذ نماید.
این مسیله و مشکل بخصوص در بین رده های درمانی_و پزشکان و... بیشتر است. بنده دراین دوستان و آشنایان زیادی را دیده ام که برای دست یافتن به این آرزوی سخت دست یافتنی چه مرراتها و چه مشکلاتی را پشت سر گذاشته اند بحدی که حتی منجر به جدایی بسیاری از زوجین شده است. هزینه زیاد اخذ مدرک مورد قبول کانادا وتحمل سختیهای دیگر باعث میشود که خیلی از متخصصین به کارهای دیگری رو بیاورند ویا به کشور خودشون برمیگردند.
عزیزان تمامی ما با هزاران مشکل قدم به این مملکت گذاشته ایم وسعی کرده ایم و میکنیم که در سلامت و آرامش زندگی کنیم پس چگونه عده ای به خودشان اجازه میدهند که محیط نسبتا سالم اینجا رو هم مثل ایران به نابودی بکشانند....! لطفا دوستان کمی منطقی به موضوعات پیرامون خود نگاه کنید و بلافاصله احساساتی دست به قضاوت نزنید.
کانادا ایران نیست چون قانون دارد. کانادا ایران نیست چون نگاه درست و عمیق نسبت به مسایل انسانی و اجتماعی داردو....!
عزیز برادر دست به دلمون نزار ! توی کانادا زمین خیلی سفت است و جیش کردن روی آن خیلی عواقب دارد که به قول شما سالگرد تولدمون چهره مون را دیدنی میکنه، روحمان شاد و یادمون کرامی ...
ارسال یک نظر